شکننده صف. برهم زنندۀ صف دشمن. دلیر. شجاع: خلق پرسیدند کای عم رسول ای هژبر صف شکن شاه فحول. مولوی. شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان. حافظ. گفت ما تو را در این میدان صفدر تصور کرده بودیم تو صف شکن بوده ای. (انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی مؤلف). قارن که حاکم اهواز بود با سپاه صف شکن بمدد هرمز می آمد. (روضهالصفا). رجوع به صف و صف شکستن شود
شکننده صف. برهم زنندۀ صف دشمن. دلیر. شجاع: خلق پرسیدند کای عم رسول ای هژبر صف شکن شاه فحول. مولوی. شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان. حافظ. گفت ما تو را در این میدان صفدر تصور کرده بودیم تو صف شکن بوده ای. (انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی مؤلف). قارن که حاکم اهواز بود با سپاه صف شکن بمدد هرمز می آمد. (روضهالصفا). رجوع به صف و صف شکستن شود
مخفف سنگ اشکن که نام غله ای باشد. (از برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) ، نوعی ازخرما. (آنندراج). نام قسمی از خرما که عرب آنرا قسب گویند. (بحر الجواهر) ، نام آلتی است که برای خرد کردن سنگ بکار برند. (یادداشت مؤلف)
مخفف سنگ اشکن که نام غله ای باشد. (از برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) ، نوعی ازخرما. (آنندراج). نام قسمی از خرما که عرب آنرا قَسب گویند. (بحر الجواهر) ، نام آلتی است که برای خرد کردن سنگ بکار برند. (یادداشت مؤلف)